

تجلیگاه اعتقادات، تجربیات و دیدگاههای من به همراه کندوکاوی از درون من
همیشه فکر میکردم قدرت نه گفتن اینه که وقتی کاری رو دوست نداری انجام بدی و بهت میگن انجام بده، بگی نه! انجام نمیدم و الکی اینجوری کار توی پاچهت نره.
اما جدیداً به این نتیجه رسیدم که این تعریف کامل نیست. بعضی وقتها بهت کارهایی رو میگن انجام بدی که هم برات منفعت داره، هم دوسشون داری انجام بدی؛ ولی مسئله اینه که داداش من تو آدمی! وقتت محدوده، همهی غلطها رو باهم نمیتونی انجام بدی…
این شد که متوجه شدم تعریفم از این قدرت غلطه، قدرت نه گفتن اینه که علاوه بر اینکه کارهایی رو که دوست نداری قبول نکنی راحت، کارهایی رو هم که دوست داری، به اندازهی توانت و طوری که منفعت خوبی رو ببری قبول کنی.
دیروز یه صحبتی میکردم با یکی از دوستان، میگفت خب مثلاً آدم میتونه ۱ کار انجام بده دیگه، حالا میخوای هم بیشترین نفع رو ببری، یه ایده اینه که ۳۰ تا کار اولی که پیشنهاد شد بهت کلا بگی نه. از بعد از اون اولین کاری که بهتر از بقیهی کارهای قبلی بود رو قبول کنی و اینجوری امید ریاضی منفعتت خوب میشه.
حرف جالبیه ولی آدمی که اینقد حریصه، میتونه واقعا خودشو کنترل کنه؟
اما هنوز با این حرفا ایدهای ندارم چجوری میشه توی خودم تعریف جدید نه گفتن بیارم…
یا اینکه این تعریف درسته؟ تعریف شما از نه گفتن چجوریه؟ قدرت نه گفتن رو دارید؟ ندارید؟
اصلا خوبه داشته باشیم قدرتشو؟ یا اینکه آدم با نه نگفتناش بزرگ میشه؟
بسم الله الرحمن الرحیم
خب… خداروشکر شکر کنکور هم تقریبا تموم شد و نتایج اولیهش اومد…
تصمیم گرفتم الآن که حالم یه مقدار خوبه مطلبی رو منتشر کنم دربارهی کنکور، اینکه چجوری خوندم چه کردم چه نکردم و چه اشتباهاتی کردم و هم یه مروری کنم از خاطراتم و بیشتر مخاطبم سال پایینیهای کنکوری شده هست.
شاید بگید توکه رتبهت خوب نشده چرا مینویسی و اینا ولی تاجایی که من دیدم خیلی از کارای رتبه تک رقمیا رو نمیشه اجرا کرد…
ادامه رو بخونید :)) ادامه خواندن “کنکور نامه”
بسم الله الرحمن الرحیم
یه سال دیگه هم گذشت …
فک کنم سال ۹۵، یکی از سخت ترین سالهای عمرم بود و ۹۶ هم سال سختی به نظر میرسه…
نمیدونم، سال عجیبی بود در کل… بهار و تابستونش که هی داشتم زور میزدم که شاید طلا شم و عشق و حال طلا شدن و … داشته باشیم که نشد.
برنز که شدم، با خودم میگفتم آخرش مداله، کلی نشستی زحمت کشیدی اسمته نخبه ای (الکی مثلا…) و کنکورت کلی آسونه و ۲۰ درصد سهمیه داری و اینا…
اما این خیالها هم خیلی دوام نیوورد، متوجه شدیم که نخبه پروری و امکانات آموزشی و تحصیلی و پژوهشی دادن به نخبهها، به دانشگاه ها هم رسیده و این سهمیهی المپیاد برای رشتههای تاپ تبدیل به کشک شده… اندکی اطلاعات در این باره: http://radeb.blog.ir/1395/08/16/چرا-سهمیه-ی-هیات-علمی،-سهمیه-تر-است .
من موندم و کنکور و رشته و دانشگاه مورد علاقهم!
بخش سخت کارم تقریبا از اینجا شروع شد. چون برای رسیدن به رشتهی مورد علاقه، لازم هستش که از یکی از غیرمنطقی ترین روشهای گزینش دانشگاهی ،کنکور، استفاده کنم و رشتهی مورد علاقهم رشتهایست که به طور جنونواری دوسال هست که به یکی از رشتههای تاپ کشور تبدیل شده 😐 (مهندسی کامپیوتر) 😐
هیچی دیگه، اینا تو دلم مونده بود میخواستم بنویسم، الکی گفتم لحظهی تحویل سال بنویسم…
و اما، شدیدا التماس دعا دارم، دعام کنید که حاجتم روا بشه و به مراد دلم برسم و این مراد دلم به صلاحم باشه….
امیدوارم سال جدید، سالی بهتر از پارسال براتون باشه، سالی سرشار از خوشبختی که توی سالهای بعد هم این خوشبختی ادامه داشته باشه و شاد و سلامت باشید. (انشاءالله)
سال نو مبارک….
پ.ن:
در آخر دوتا عکس میزارم که دوستشون دارم:
یک. عکسی که یوسف، از دوستان عزیز من برام فرستاد که نوشته توش علیرضا:
دو. لوگوی نوروزی سایت my-bb.ir برای سال ۹۳ (به تقلید از گوگل):
بسم الله الرحمن الرحیم
خوب هر میوهای و دارو و برگ درخت و علف و پای مرغ و آلودگی هوا و … که میبینیم، براش یه سری فواید ذکر میکنن و میگن اگه مثلا مشکل A رو دارید B رو بخورید و اگه میخواید C بشید/نشید، D رو بخورید.
هر دارویی هم برای یه سری خوبه، ولی اگه یه سری مصرفش کنن براشون از زهر هم بد تره.
ولی المپیاد چه فوایدی داره و برا چه کسایی خوبه و برای چه کسایی بد هستش؟ اصلا چرا من رفتم المپیاد بخونم؟ اصلا راضی هستم از المپیاد خوندنم؟ المپیاد مانع کنکور هستش؟ اگه المپیاد طلا نشیم بدبخت میشیم و کنکور هیچی نمیشیم؟ و … ادامه خواندن “فواید المپیاد!”
بسم الله الرحمن الرحیم
بعضی وقتها که برای المپیاد کلاس میزارم میفهمم چقد باید به بعضی از معلمها بگیم دمتون گرم.
شاید در این لحظه توی ذهنتون به من بگید پاچهخار آشغال و فک کنید منظورم معلمای مدرسهست… ولی قطعا چنین نیست.
ولی حداقل به نظر من معلم کسی هست که با عشق و برای شاگرداش درس بده، نه اینکه به عشق پول و کلی چیز دیگه (اگه معلمای مدرسه به دانشآموزاشون عشق داشتن، قطعا هر روز غر نمیزدن که حقوقمون کمه، امکاناتمون کمه و … درحالی که با دانش بسیار کمتر از اکثر مهندسین جامعه و حقوق و مزایای بیشتر و تابستون تعطیل و کار بدون دردسر هستن…)
به نظرم یه سری آدم هستن که واقعا بهم لطف کردن، مخصوصا آقای گوهرشادی، آقا جهان و آقا وحید. اینکه یه کلاس ۴ ساعته بدون استراحت همهش سر کلاس باشی الآن که گاها دارم برگزار میکنم چنین کلاسایی رو میبینم واقعا اذیت میکنه کمر و پا و سر آدمو..
دمتون گرم که به عشق ما چنین کاری رو انجام دادید، اونهم رایگان…
و قطعا مدالمو بعد از لطف خدا و کمک خانوادهم، مدیون اونهام…
امیدوارم چنین مدل روشی توی ایران و مخصوصا شهرستانها جا بیوفته، یکی رایگان شروع کنه اینکارو قطعا، قطعا ادامه پیدا میکنه و باعث پیشرفت المپیاد توی شهرستانها میشه.
یاعلی مدد
بسم الله الرحمن الرحیم
خوب دی هم فرا رسید و ترم اول پیشدانشگاهی هم تموم شد و اولین دورهای که میتونستم برای کنکور درس بخونم تا شاید به امیدخدا بتونم رتبهی خوبی به دست بیارم هم گذشت… .
وقتی که به کنکور فک میکنم، میبینم که واقعا ازش میترسم… از اینکه نتونم توقع خودم رو از خودم برآورده کنم میترسم…
وقتی به گذشته فک میکنم اندکی به دلیل تنبلیهایی که کردم از خودم ناراحتم ولی اطمینان دارم که برنز شدنم منفعتی برام داشته که هنوز بهش نرسیدم (به منفعت مرحله ۳ ردی شدنم رسیدم فک میکنم …) درکل التماس دعا دارم برای خودم…
اما شروع دی ماه با یه بارونک توی یزد شروع شد حدود ۲۳:۴۵ شروع به باریدن کرد و ۲۴:۰۰ هم بارون قط شد :-\ نمیدونم این مدل چه مدل «سالی که نیکوست از بهارش پیداست» عه.
بارون اومدن قبل از شروع زمستون رو باید امیدوار بود که انشاءالله شاهد بارانکهایی توی یزد باشیم
یا قط شدن بارون راس ساعت ۲۴:۰۰ رو باید به خشک بودن زمستون، مثل بقیهی فصلهای یزد، دونست…
البته اصلا به من چه، مگه من هواشناسم؟ به من چه که فضولی میکنم اصلا؟
همیندیگه :-)، دیدم الکی بلاگ ساختم هیچی نمینویسم… یه چیز بنویسم 🙂
و نوشتم…
سلام.
یکی از بچههای مدرسهمون از سال اول دبیرستان با بیماری سرطان داره دست و پنجه نرم میکنه و الآن هم توی یکی از بیمارستانهای تهران بستری هست.
کاملا یهویی الآن به یادم اومد! (با اینکه هیچ شناختی ازش ندارم و فقط میدونم که از بچههای مدرسهمونه)
دعاش کنید که شِفا پیدا کنه انشاءالله….
بسم الله الرحمن الرحیم
حدود ۲ ماه و ۱۵ روز تهران بودم، بدون برگشتن به شهرم…
میخوام در ادامه بنویسم اونجا چیکارا کردیم. کلا فازمون چجوری بود و …
ادامه خواندن “سفرنامهی تهران”
سلام!
از «بلاگ دات آی آر» هم مهاجرت کردم و یه بلاگ شاید بهتر (و شاید هم بدتر) برای خودم برگزیدم.
هدفم اینه که وقتهایی که حال دارم، یه چیزی بنویسم اینجا، از مقاله و معرفی و اینا گرفته، تا حرف مرف و عکس مکس و این چیزا….
از این پس مرا در اینجا دنبال کنید.